سلام ...امروز اومدم تا یه چند جمله ای بنویسم ...نمی دونم اولش را چه طور شروع کنم ..از عشق بگم ...از ازدواج ...از طلاق ...از جدایی نامحسوس ....از چی ...من یه دوست دارم که اسمش بهار ه است ...من بهار صداش می کنم ..ازدوستان دوران دبیرستان بود ....سری پر شور .ودلی عاشق داشت شاید همین ویژگی هایش بود که باعث شد زود ازدوج کنه ..عاشق بشه ..ولی نمی دونم بی وفایی مختص به چرخه روزگار یا نه عنصر وجودی اکثر مردها ...شایدم انتخاب غلط دوستم ...بهر حال امروز که بهار را بعد از مدتها دیدم بهار که نه خزان شده بود ...دیگه توی چهره اش از اون شور و نشاط خبری نبود ...حرفی نزد ..گلایه هم نکرد نمی دانست که دورادور ازش خبر دارم ...ولی لازم هم نبود حرفی بزنه ...ما ادم ها عادت کردیم حرفها را با گوش و از طریق زبان دیگران بشنویم و در غفلتیم که چشمها راحت تر و صریح تر و دور از دروغ حرف می زنند اگر کمی توجه کنیم ..چشم های بهار زود تر از زبانش برایم حرف زد و چه تلخ گفت ....بهار که رفت من به یاد این شعر فروغ افتادم که :
دخترک خنده کنان گفت که چیست
راز این حلقه زر
راز این حلقه که انگشت مرا
اینچنین تنگ گرفته است به بر
راز این حلقه که در چهره او
این همه تابش و رخشندگی است
مرد حیران شد و گفت :
حلقه خوشبختی است ..حلقه زندگی است
همه گفتند :مبارک باشد
دخترک گفت :دریغا که مرا
باز در معنی ان شک باشد
سال ها رفت و شبی
زنی افسرده نظر کرد بر ان حلقه زر
دید در نقش فروزنده او
روزهایی که به امید وفای شوهر
به هدر رفته ٬ هدر
زن پریشان وشد و نالید که وای
وای این حلقه که در چهره او
باز هم تابش و رخشندگی است
حلقه بردگی و بندگی است
ارزو می کنم که روزی برسه ..روزی که همه ادم ها در کنار شریک زندگی خودشان احساس خوشبختی کنند و قدر همدیگر را بدانند ..روزی که شور و شوق شان در کنار هم مضاعف شود نه انکه نابود شود ..در ان روز هیچ بهاری خزان نخواهد شد
آمین
اول
سلام مهناز جان .
من فروغ را خیلی دوست دارم و ممنون به خاطر شعری که انتخاب کرده بودی .شاید باور نکنی که این شعر زمزمه ی هر روزمه ...واسه همین ذوق کردم و زیاد حرف زدم
به من هم سری بزن .به قول خودت این همه وبلاگ دیدی وب من هم روش.....
سلام عزیزم
مهناز جون ببخشید گلم من تا دیدم اپ کردی اومدم گفتم اول یعنی من اولین نفری بودم که نظر دادم میخواستم نظر بعدی رو بدم که مهمون اومد مجبور شدم برم و حالا اومدم
عزیزم باعث افتخار منه که تو گلم بیای تو وبلاگم ( البته وبلاگ حودته عزیزم)
با خوندن این مطلب برای دوستت و همه ادمایی که بهشون بی وفایی میشه ناراحت شدم منم امیدوارم روزی برسه که دیگه هیچیکس به همسرش بی وفا نباشه
شعری که نوشتی خیلی قشنگ بود
شاد باشی گلم
به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته باشد....
به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تو می نگرد....
دستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد است...
سلام من آپ هستم خوشحال میشم سر بزنی....
سلاملکم خوب هستین؟چرا....!!خوب میبینم که وب لاگت داره حال و هواش عوض میشه بالاخره خودت دست به قلم بردی خیلی خوبه خیلی دلنشینه وقتی خودت مینویسی حتی اگه از غمها و بی حوصلگیهات بگی...موفق باشی دوستم.همکار قدیمی.
سلام به دوست و همکار گل خودم ..مرسی مهلا جان ..شادم کردی که افتخار دادی سر زدی ....همیشه با حرفهات دلگرمم می کنی ..بازم ممنون
سلام مهناز جان....
برای این دعایی که اینجا نوشتی با تمام وجود آمین میگم....
مهناز جان من لینکت میکنم عزیزم
بازم به من سر بزن
موفق باشی گلم....
بای
سلام مهناز جان .این نظر لطف شماست. منم خوشحالم که با تو آشنا شدم و خوشحال تر میشم که لینکم کنی
منم لینکت کردم .موفق باشی
سلام گلم ..من که قبلا لینکت کردم
سلام خوبی مهناز جون منم می گم آممممممممممممین
وبلاگ جالبی داری به خونه ی ما هم سر بزن خوشحال می شیم