چای باطعم خدا


بازلبخندبزن قوری قلبت را زودتر بند بزن
تو ی آن مهربانی دم کن
بعد بگذار آرام آرام چای تودم بکشد شعله اش را کم کن
دستهایت سینی نور
اشکهایم استکان بلور
کاش استکانهای مرا توی سینی خودت مچیدی
کاشکی اشکهای مرا میدیدی
خنده هایت قند است
یک کمی قند به من تعارف کن
چای هم آماده است:چای با طعم خدا
بوی آن پیچیده ازدلت تا همه جا
پاشو مهمان عزیز
توی فنجان دلم چایی داغ بریز
نظرات 3 + ارسال نظر
محمد چهارشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 06:56 ب.ظ http://shokoufeye-parpar.blogsky.com

سلام همسایه خوبی عزیزم؟
ممنون از لطفت راستی تو این ماه ماو از دعای خیرت فراموش نکنیا

رویای خاکستری پنج‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:24 ق.ظ http://www.royayekhakestary.blogsky.com

سلام.خوبی؟
امیدوارو همیشه قشنگ بنویسی.

مرسی من گفتی یا مریم رو ؟

محمد پنج‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:42 ق.ظ http://sholoufeye-parpar.blogsky.com

سلام همسایه خوبی؟
مهناز جون این چه حرفیه؟ وبلاگ منم مال تو ولی از همه مهم تر اینه که تو دختری و من پسر یه پسر تو خونش کاری نمیکنه که نظر همسایش جلب شه ولی یه دختر به مهربونی تو خودش جلب نظره d:

خیلی منو شرمنده کردی محمد ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد