در حوالی بساط شیطان

نظرات 7 + ارسال نظر
سارا یکشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 02:37 ب.ظ http://sogande-eshgh.blogsky.com

وقتی واقعیت ها , آدم را فریب بدهند چه کار می شود کرد ؟ روزگاریست که حقیقت هم لباسی از دروغ بر تن کرده است و راست راست توی خیابان راه می رود عشق نشسته است کنار خیابان , کلاهی کشیده بر سر و دارد گدایی می کند و مرگ , در قالب دخترکی زیبا , گلهای رز زرد می فروشد

حنوش... یکشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 05:33 ب.ظ http://www.hanoosh.blogfa.com

سلام دوست خوبم .. [گل]
حنوش باز هم سفره ی دلش رو باز کرده .........
منتظریم

× × ×

عزیز من ...
هنوز نمی دانم چگونه شد که موج، مرا به پای تو انداخت...
قاتل من با پایی برهنه بر ورودی قلبم می رقصد...

× × ×

از کجا آمده ای...
چگونه آمده ای...
چگونه مرا دست خوش طوفان سهمگین چشمانت کرده ای...

نازنین یکشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 06:31 ب.ظ http://www.nazzgolak.blogsky.com

سلام مهناز تو کجا بودی معلوم هست این دوستت همش غر غر میکنه میگه من نیستم منم که بودم تو محلم ندادی منم سرنزدم حالا تنبیه ....موفق ...امروز و همیشه قلمت پر توان باد.
خدا حافظ

ساینا یکشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:34 ب.ظ http://chakavaketanha.blogsky.com

سلام عزیزم .
عالی تر از این نمیشد .......چه قدر قشنگ بود ...
ولی عجب عکس ترسناکی!!!!!(چشمک)
راستی آپ کردم و منتظر حضور زیبات

مهلا یکشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:43 ب.ظ

سلام دوستم چقدر دعای روزهای رمضان رو که در قالب شعر مینویسی دوست دارم خیلی دلنشینه از مامانت خیلی تشکر کن با این حسن سلیقش!!

دلشکسته دوشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 02:54 ب.ظ

چشم من گریه نکن
داغ دل رو تازه نکن
دیگه فایده ای نداره
اینجوری گریه نکن

تیک تیک ساعت قلبم
اسمت رو فریاد می زنه
توی آسمون قلبم
پرنده پر نمی زنه

آرزوی من همینه
که فقط با تو بمونم
حالا من تو رو ندارم
عشق تو بسته به جونم

اون نگاه عاشقونت
هرگز از یادم نمی ره
توی ذهن خسته من
خاطراتت نمی میره

جای تو تو آسمون هاست
جای تو توی بهشته
باورم نمی شه هرگز
هر چی که بوده گذشته

وقتی بودی ندونستم
که برای من چی هستی
حالا دیره
تو چشاتو برای همیشه بستی

یاد چشمای تو مونده
توی قلب عاشق من
دیگه فایده ای نداره
انتظار و هق هق من

چی میشد پیشم می موندی
منو تنها نمی ذاشتی
ی روز از راهی که رفتی
باز دوباره بر می گشتی

قدر مهربونی هاتو
وقتی بودی ندونستم
حالا می دونم که دیره
حالا تو دوری ز دستم

با شمام ای عاشقا که
قدر عشقو بدونین
توی جاده های تقدیر
مثل من تنها نمونید...


نمی دونم چرا اینا رو برا تو می گم ...
ولی خواهش می کنم منو بفهم...

همسایه(محمد) دوشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 05:12 ب.ظ http://shokoufeye-parpar.blogsky.com

سلام مهناز جان خوبی؟ جدیدا سایت سنگین شده دیگه به همسایت سر نمیزنی راستی نماز و روزت قبول باشه
ما رو که دعا میکنی؟ وقت کردی هم یه سر به من بزن آپیدم
منتظرم آبجی
فدات بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد