در خلوت با معبود

همه عیش ها در بی عیشی است٬همه توانگری ها

در درویشی است.

الهی بیاموز تا سر دین بدانیم٬برفروز تا در تاریکی نمانیم.

الهی تو نواز که دیگران ندانند٬تو ساز که دیگران نتوانند.

الهی همه را از مکر شیطان نگاه دار٬همه را از کینه

نفس اگاه دار.

 الهی همه را از خودپرستی رهایی ده٬همه را به خود 

اشنایی ده.   

 امین یا کافی المهمات


دعای روز هفتم:

یا رب تو قرین اهل رازم گردان

قائم پی روزه و نمازم گردان

تا دور ز لغزش گناهان گردم

از ذکر مدام سرفرازم گردان

    امین یا رحمان و یا رحیم

نظرات 5 + ارسال نظر
*سراب* چهارشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 05:32 ب.ظ http://mirage.blogsky.com

سلام مهناز جان
مناجات زیبایی بود.
به منم سر بزن
با تبادل لینک موافقی؟!

*سراب* چهارشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:27 ب.ظ http://mirage.blogsky.com

سلام
بالاخره من نفهمیدم مریمی یا مهناز...!
به هر حال
من لینکتون کردم
در ضمن می تونی من و همون سراب صدا کنی...اسم من سرابه...
شاد باشی عزیزم

نازنین پنج‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:09 ق.ظ http://www.nazzgolak.blogsky.com

سلام مهناز جان
من اومدم خدمتتون شما تشریف نداشتین خیلی
بدی نگی من نیومدم با اینکه چند روزه حالم خوش نیست اما مرتب میام پیشت خیلی هم زیبا نوشته مریم عزیز این روزا دوای دلای خسته همین مناجاتاست
مخلص همه دوستای با مرامم

*سراب* پنج‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 05:02 ب.ظ http://mirage.blogsky.com

سلام
مهناز جون سرابه نه! همون سراب دختر خوب!
درسته که چون دخترم باید یه ه مونث بهش اضافه بشه ولی ما تا به حال سرابه نداشتیم...منم اگر نوشتم اسمم سرابه منظورم این بوده که اسمم سراب (هست)! این ه اخری مخفف هست بوده
همین دیگه
ایشالا اگر شد امروز به روز می کنم
یادت نره سر بزنی ها
شاد باشی

نازنین پنج‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 06:07 ب.ظ http://www.nazzgolak.blogsky.com

مهناز جان مرصی که نگران حال منی منم جویای حالتونم به مریم سلام برسون ازش تشکر کن من عاشق این مناجاتایی ام که از یه قلب پاک رویه صفحه مجازی حک میشه بای
*************

حالمان بد نیست غم کم می خوریم کم که نه هر روز کم کم می خوریم

آب می خواهم سرابم می دهند عشق می ورزم عذابم می دهند

خود نمیدانم کجا رفتم به خواب؟ از چه بیدارم نکردی آفتاب ؟

خنجری بر قلب بیمارم زدند بیگناهی بودم و دارم زدند

سنگ را بستند و سگ آزاد شد یک شبه داد آمد و بیداد شد

عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام

عشق گر این است مرتد می شوم خوب اگر این است من بد می شوم

بس کن ای دل نابسامانی بس است کافرم دیگر مسلمانی بس است

در میان خلق سر در گم شدم عاقبت آلوده ی مردم شدم

بعد از این با بی کسی خو می کنم هر چه در دل داشتم رو می کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد