فرزند بدبختی

پیرمرد بخت برگشته شکمش اب اورده بود .بچه های ولگرد با مسخره می گفتند :یارو ابستنه !فردا می زاد !یک روز که از کوچه همان کوچه کثیفی که پناهگاه زندگی فلک زده ی او بود می گذشتم ..دیدم لاشه اش را به تابوت می گذارند ...:پیرمرد بخت برگشته زاییده بود فرزند بدبختی چه می توانست باشد ؟؟!.........مرگ

................................