یانگم

لی یونگ =یانگم خودمون

حلقه

سلام ...امروز اومدم تا یه چند جمله ای بنویسم ...نمی دونم اولش را چه طور شروع کنم ..از عشق بگم ...از ازدواج ...از طلاق ...از جدایی نامحسوس ....از چی ...من یه دوست دارم که اسمش بهار ه است ...من بهار صداش می کنم ..ازدوستان دوران دبیرستان بود ....سری پر شور .ودلی عاشق داشت  شاید همین ویژگی هایش بود که باعث شد زود ازدوج کنه ..عاشق بشه ..ولی نمی دونم بی وفایی مختص به چرخه روزگار یا نه عنصر وجودی اکثر مردها ...شایدم انتخاب غلط دوستم ...بهر حال امروز که بهار را بعد از مدتها دیدم بهار که نه خزان شده بود ...دیگه توی چهره اش از اون شور و نشاط خبری نبود ...حرفی نزد ..گلایه هم نکرد نمی دانست که دورادور ازش خبر دارم ...ولی لازم هم نبود حرفی بزنه ...ما ادم ها عادت کردیم حرفها را با گوش و از طریق زبان دیگران بشنویم و در غفلتیم که چشمها راحت تر و صریح تر و دور از دروغ حرف می زنند اگر کمی توجه کنیم ..چشم های بهار زود تر از زبانش برایم حرف زد و چه تلخ گفت ....بهار که رفت من به یاد این شعر فروغ افتادم که :

دخترک خنده کنان گفت که چیست

راز این حلقه زر

راز این حلقه که انگشت مرا

اینچنین تنگ گرفته است به بر

راز این حلقه که در چهره او

این همه تابش و رخشندگی است

مرد حیران شد و گفت :

حلقه خوشبختی است ..حلقه زندگی است

همه گفتند :مبارک باشد

دخترک گفت :دریغا که مرا

باز در معنی ان شک باشد

سال ها رفت و شبی

زنی افسرده نظر کرد بر ان حلقه زر

دید در نقش فروزنده او

روزهایی که به امید وفای شوهر

به هدر رفته ٬ هدر

زن پریشان وشد و نالید که وای

وای این حلقه که در چهره او

باز هم تابش و رخشندگی است

حلقه بردگی و بندگی است

ارزو می کنم که روزی برسه ..روزی که همه ادم ها در کنار شریک زندگی خودشان احساس خوشبختی کنند و قدر همدیگر را بدانند ..روزی که شور و  شوق شان در کنار هم مضاعف شود نه انکه نابود شود ..در ان روز هیچ بهاری خزان نخواهد شد  

آمین

 

جشن تولد من

یک دانه چوب کبریت

شمع تولدم بود

مهمان من در این جشن

تنها دل خودم بود

شاید به کارهایم یا شعر من بخندی

کیک تولدم بودیک تکه نان قندی

 یک مورچه مرا دید

یک ذره کیک هم خورد

یکریزه کند و ان را با خود به لانه اش برد

در راه هر که را دید دعوت به جشن ما کرد

برگشت و چند مهمان

همراه با خود اورد

با این که دوست هایش خیلی زیاد بودند

از کیک کوچک من خوردند و شاد بودند

این شعر را امروز توی سه چرخه دیدم ..شعر از ناصر کشاورز بوده ....خیلی خوشم اومد به دلم نشست ..من رو برد به کودکیم ...حس قشنگی داد ..گفتم بنویسم شاید شما هم دوست داشته باشید کمی با این شعر همراه شوید ......با این سادگی و صفا ....به امید انکه همواره لطیف باشید و کودک درونتان بیدار