همسفر عشق

گفتم تو چرا دورتر از خواب وسرابی ؟خواب و سرابی ...

گفتی که منم با تو ولیکن تو نقابی ..اما تو نقابی

فریاد کشیدم تو کجایی ؟تو کجایی ؟

گفتی که طلب کن تو مرا تا که بیابی

چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش

هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش

هر منزل این راه .بیابان هلاک است

هر چشمه سرابی ست که بر سینه خاک است

در سایه ی هر سنگ اگر گل به زمین است

نقش تن ماری ست که در خواب کمین است

 

در هر قدمت خار .هر شاخه سر دار

در هر نفس ازار . هر ثانیه صدبار

چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش

هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش 

گفتم که عطش می کشدم در تب صحرا

گفتی که مجوی اب و عطش باش سراپا

گفتم که نشانم بده گر چشمه ای انجاست

گفتی چو شدی تشنه ترین قلب تو دریاست

 

گفتم که در این راه کو نقطه اغاز ؟

گفتی که تویی .خود پاسخ این راز

چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش

هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد