همسفر عشق

گفتم تو چرا دورتر از خواب وسرابی ؟خواب و سرابی ...

گفتی که منم با تو ولیکن تو نقابی ..اما تو نقابی

فریاد کشیدم تو کجایی ؟تو کجایی ؟

گفتی که طلب کن تو مرا تا که بیابی

چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش

هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش

هر منزل این راه .بیابان هلاک است

هر چشمه سرابی ست که بر سینه خاک است

در سایه ی هر سنگ اگر گل به زمین است

نقش تن ماری ست که در خواب کمین است

 

در هر قدمت خار .هر شاخه سر دار

در هر نفس ازار . هر ثانیه صدبار

چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش

هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش 

گفتم که عطش می کشدم در تب صحرا

گفتی که مجوی اب و عطش باش سراپا

گفتم که نشانم بده گر چشمه ای انجاست

گفتی چو شدی تشنه ترین قلب تو دریاست

 

گفتم که در این راه کو نقطه اغاز ؟

گفتی که تویی .خود پاسخ این راز

چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش

هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش

 

 

تو نباشی کی با اشکم فال خوب و بد بگیره ؟

سلام ...خوبی اخه من چه کار کنم با تو ...به تو هم می گن دوست ...!....هر طور که تو خواستی باهات راه اومدم

هواشدی ..نفس شدم

تیشه زدی ...ریشه شدم

اب شدی عطش شدم

سنگ زدی...شیشه شدم

می بینی همه جوره طاقت اوردم .....الانم نمی خواهم گلایه کنم خودم خواستم ...هیچ اجباری نبوده ...هنوزم گلایه ای ندارم من به خاطر تو

تهی ز قهر و کین شدم

برهنه چون زمین شدم

مرا تو خواستی اینچنین

ببین که اینچنین شدم

خودت می دونی چرا این طوری ....می دونی چرا همه جوره دارم تحملت می کنم ...چون اون موقع که بهت احتیاج داشتم تنهام نگذاشتی اون موقع که هیچ کس طاقت یک لحظه برخورد با من رو نداشت تحمل کردی با تمام توهین هایی که شنیدی ..حالا که من تازه به زندگی برگشتم ...حالا که می خواهم از تو یاد بگیرم که طاقت بیارم نمی گذاری ...نمی مونی ..اخه چرا بی انصاف

ای ندیم روز و شبم ای همدم دیرین من

ای نشان عشق و وفا ..ای مایه تسکین من

عاشق تراز عاشق تویی ..ای بانی اسایشم

دلداه لایق تویی ..ای مایه ارامشم

فقط می خواهم در اخر بگم که :

هر که هستی ..هر چه هستی

بس کن این نامهربونی

گاهی زشتی ..گاهی خوبی

هم طلوعی ..هم غروبی

بعضی وقت ها مهربونی

بعضی وقت هاخصم جونی

اما وقتی سر قهری

بدتر از تلخی زهری

بس کن این نامهربونی

هر که هستی ..هر چه هستی

منتظر می مونم تا جوابی ازت دریافت کنم و بهش برسونم ....قرار بود در پایان این مطلب من هم چیزی بگم ولی حرفهای خودش به اندازه کافی گویابود ...می بینی که چه قدر دوستت داره ...دیگه تصمیم با خودته

برای هر دوتاتون ارزوی موفقیت می کنم و امیدوارم که تو دوست خوبم تصمیم درستی بگیری .....یه کوچولو درکش کن

 

دوستت دارم خیلی زیاد ...شعر باید خودش بیاد

دوستت دارم به چشمانی که رنگش رنگ شبهاست

به آن نازی که در چشم تو پیداست

به لبخندی که چون لبخند گلهاست

به رخسارت که چون مهتاب زیباست

   به گلهای بهار و عشق و هستی

 

به قرآنی که او را می پرستی

 

 قسم ای نازنین تا زنده هستم

 تو را من دوست دارم....میپرستم