سلام ..خوبی ؟چه خبر از کنکور ....قبول شدی یا نه ؟اصلا شرکت کردی ؟بهر حال خسته نباشی ..مهم این بود که تو هم شانست رو امتحان کردی ...اگر که قبول شدی که بهت تبریک می گم ..و اما اگر نشدی ...من صحبتم با اونهایی که قبول نشدن و الان افسرده و ناراحتن ..اونهایی که وقتی خبر رسید بهشون نازنین و مریم دوستای صمیمیشون قبول شدن انگار یه سطل که نه یه دریاچه اب یخ خالی کردن روی سرشون ...می خواهم بگم خودت رو نباز کنکور یه امتحان ..قبول بشی خیلی خوبه اما اگه هم نشدی که دنیا به اخر نرسیده تازه اگه مریم و نازنین حالا دانشجو شدن دلیل بر این نیست که توانایی تو کمتر بوده
ولی تلاش کن ..سعی کن و اینو بدون که همه موفقیت ها از همین یه روش به دست نمی یاد ..فکر به این نکن که ادم موفق فقط اونی که دانشگاه می ره این یه راهش که متاسفانه فقط همه اینو می بینن ..در حالی که راههای موفقیت هزار به توان هزار ..تو شاید نتونسته باشی سد کنکور را بشکنی ولی شاید بتونی یه ورزشکار موفق بشی .....یا اصلا یه کارمند دیپلمه موفق ..یا یه نقاش با ذوق و........البته می تونی دوباره شانست رو هم امتحان کنی تابه دانشگاه راه پیدا کنی
انسان قدرت و توانایی بالایی داره ..اراده کن ..توکل کن و شروع کن مطمینم که موفق می شی چون خدا قبل از این که تو آستین هات رو بالا بزنی برای کمک به تو اقدام می کنه
این تصویر رو ببین ..نیازی به توضیح و تفسیر نداره ..خودش گویای همه چیز ..خدا را برای چیزهایی که داری سپاس بگو و ازش بخواه که کمکت کنه تا به چیزهایی که دوست داری برسی
اخ اخ داشت یادم می رفت توی ماه رمضان وبلاگ من یه مهمون داره که هرروز میاد و براتون مطالبی در وصف این ماه می گذاره همراه با دعاهایی که امیدوارم اگه ازش استفاده کردین و خواندین مارو هم از یاد نبرین و در پایانش از خدا بخواهین که عاقبت بخیر بشیم ...اسم این مهمون عزیز مریم ...مریم خانوم گل
که دست به قلم خوبی هم داره ..خیلی هم لطیف امیدوارم همین طور که مهمون خوبی برای من و وبلاگم ..دوست خوبی هم برای شما بشه ..که مطمینم میشه ..منتظر ش باشین و یادت نره سر بزنین
تا بعد بدرود
سلام ..واقعا نمی دونم چی بگم ..ادم وقتی دور و برش پر میشه از دوستای خوب ..دوستایی که هر کدوم به نوعی می خواهن بهش کمک کنن...نمیدونه چی باید بگه ....می دونی چرا اینو گفتم ؟چون الان می خواهم از یه دوست خوشگل که همکار گلمم هست تشکر کنم ..که برای وبلاگم مطلب فرستاده ...مهلا جان ممنون و متشکر در ضمن تولدت را هم تبریک می گم .
فردی از پروردگار درخواست نمود تا به او بهشت و جهنم را نشان دهد، خداوند پذیرفت. او را وارد اتاقی نمود که جمعی از مردم در اطراف یک دیگ بزرگ غذا نشسته بودند. همه گرسنه، نا امید و در عذاب بودند. هر کدام قاشقی داشت که به دیگ میرسید ولی دسته قاشق ها بلندتر از بازوی آنها بود، بطوری که نمیتوانستند قاشق را به دهان شان برسانند! عذاب آن ها وحشتناک بود. آن گاه خداوند گفت: اکنون بهشت را به تو نشان می دهم. او به اتاق دیگری که درست مانند اولی بود وارد شد. دیگ غذا، جمعی از مردم همان قاشق های دسته بلند... ولی در آن جا همه شاد و سیر بودند. آن مرد گفت: نمی فهمم؟ چرا مردم در این جا شادند در حالی که در اتاق دیگر بدبخت هستند، با آن که همه چیزشان یکسان است؟ خداوند تبسمی کرد و گفت: خیلی ساده است، در این جا آن ها یاد گرفته اند که یکدیگر را تغذیه کنند. هر کسی با قاشق غذا در دهان دیگری می گذارد، چون ایمان دارد کسی هست که در دهانش غذایی بگذارد.